کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد…؟ دلیل اصلی روزمردگی و روزمرگی ملال است. پس بهتر است اول مفهوم ملال را برسی و توصیف کنیم و این توصیف خیلی کمک می کند تا بتوانیم راه حلی برای آن پیدا کنیم. یکی از بزرگترین رنج های بشر همین حس روزمرگی و ملال است.
توصیف ملال به زبانی ساده
ملال به نوعی یک حس بی تابی و بی قراری و بی حوصلگی است که شما می خواهید یک کاری انجام دهید تا از این وضعیت خلاص شوید اما نمی دانید چه کاری باید انجام دهید. یعنی در واقع به جایی می رسیم که متوجه می شویم هیچکس برای نجات ما از این بی قراری، قرار نیست یا نمی تواند کاری انجام دهد. اما خود ما هم نمی دانیم دقیقا باید چه کار کنیم تا این حس بر طرف شود. ملال نوعی آرزو و البته همزمان نوعی ناتوانی است . یک آرزوی عمیق برای برانگیخته شدن و البته ناتوانی در برآورده کردن این آرزو است.
اما دقت کنید که فقط افراد بیکار دچار روزمرگی و ملال و این بی حوصلگی مرگبار نمی شوند. خیلی وقت ها فردی خیلی هم سرش شلوغ است و دائما درگیر کار است اما وقتی حال و هوا و مود او را زیر ذره بین برسی می کنیم، می بینیم برای انجام این کارها دلیلی ندارد و دچار ملال و بی حوصلگی و روزمرگی است. این حال انقدر در جهان فراگیر شده که انگار تبدیل به موسیقی متن زندگی اکثر ما تبدیل شده است.
اگر بخواهیم این حس را طور دیگری توصیف کنیم؛ باید بگوییم که در ملال، زمان انگار ما را برده است و ما نتوانسته ایم آن را فتح کنیم؛ بلکه برعکس این زمان است ما را فتح می کند. ما زندانی زمان می شویم، زمان کند می گذرد ،ما در اوج بی قراری هستیم و می خواهیم کاری کنیم که از این وضعیت بیرون بیاییم اما نمی دانیم چه کاری!
ملال مثل یک مرگ می ماند در دل زندگی! ملال یعنی شما به این نتیجه رسیده اید که در ورای این تفاوت های دروغین اشیا و افکار همه چیز به نحو بی رحمانه و تحمل ناپذیری یکسان است. انگار هیچ چیز با چیز دیگری فرقی ندارد و همین یکنواختی است که یکی از دلایل بروز ملال و روزمرگی است.
شما هم احتمالا این جمله را زیاد شنیده اید که می گویند: خواستن توانستن است. ملال یا رورمرگی وضعیتی است که شما می خواهید اما نمی توانید؛ در واقع ملال خواستن اما نتوانستن است. ما معمولا مدام به افراد بی حوصله می گوییم که : بابا از این حال بیا بیرون، یه کاری انجام بده، برو بیرون قدم بزن و توصیه هایی شبیه به این. اما نکته اینجاست که آنها نمی توانند! در این وضعیت شما می خواهید که یک کاری انجام دهید تا از این وضعیت رها شوید و این رنج را تمام کنید اما نمی دانید و نمی توانید این کار را پیدا کنید یا انجام دهید.
وقتی همه روز های هفته ما مثل هم اند، ما انگار در زندان زمان مرده ایم.
عوامل بروز روزمرگی یا ملال
ماشین ملال با چهار چرخی که مدام در حال چرخیدن است، در ذهن ما می تازاند. یکی از این 4 چرخ یکنواختی است. یعنی وقتی ما از نظر حسی با اطلاعات و تجربیات یکنواخت مواجه هستیم با ملال رو به رو می شویم. دومین چرخ نداشتن هدف و معناست. یعنی ما یک کارهایی هم انجام می دهیم که جدید است اما چون معنایی برای آن نداریم، آن کار ما را دچار ملال می کند. سومین چرخ بحران اراده است، یعنی ما گاهی می دانیم که چه کاری باید انجام دهیم اما نمی توانیم آن کار را انجام دهیم.
یعنی در اعمال اراده خود محدودیت داریم. و چهارمین چرخ ملال، عدم ارتباط بین چالش ها و مهارت هاست. یعنی با چیزی مواجه هستیم که یا خیلی ساده است و یا خیلی سخت، درواقع بین چالش ها و مهارت های ما تناسب وجود ندارد. اگر ما همیشه برنده شویم یا همیشه ببازیم، در هر دو مورد دچار ملال شده ایم. باید کاری را پیدا کنیم که در نقطه درستی است. یعنی هم ما را به چالش می کشد و هم اینکه آنقدر سخت نیست که از پس آن برنیاییم.
روزمرگی در کودکان و نوجوانان
پژوهش ها نشان می دهد که ملال و روزمرگی با سن نیز در ارتباط است. این جمله را احتمالا از بچه ها زیاد شنیده ایم که می گویند حوصله ام سر رفته است و جوری این را می گویند که انگار واقعا در رنج بزرگی هستند. و در واقع پژوهش ها هم نشان می دهد که آنها به طرز بسیار دردناکی حوصله شان سر می رود و دچار ملال می شوند. چون آدم ها از کودکی تا پایان نوجوانی اوج ملال و بیشترین شدت ملال را تجربه می کنند. وقتی این را می دانیم باید از خود سوالی بپرسیم؛ اینکه بچه ها بیشتر زمان خود را کجا می گذرانند؟ در مدرسه ها! در واقع در دل نظام آموزشی.
اما موضوع ترسناک این است که ما در سنی که بچه ها در اوج سن آسیب دیدگی نسبت به ملال هستند برای آنها شکلی از مدرسه را ترسیم می کنیم که برای ذهن پر از ملال نوجوان بیشتر شبیه به شکنجه گاه است تا یک مکان آموزشی. انگار آدمی که در مقابل ملال انقدر آسیب پذیر است را داریم با شکنجه کردن، بیشتر دچار ملال می کنیم. به عنوان مثال مصرف مواد مخدر با ملال و روزمرگی رابطه بسیار قدرتمندی دارد. ما با این شکل نظام آموزشی خود واقعا به طرز عجیبی داریم بچه ها را مستعد مصرف مواد مخدر می کنیم. به نظر می رسد متاسفانه بزرگترین عامل و مشوق مصرف مواد مخدر در بین نوجوانان نظام آموزشی ماست. چون اصلا شکل گرفته تا آدم ها را کسل کند.
آسیب های ناشی از روزمرگی
کی یِر کِگارد، فیلسوف دانمارکی در جایی می نویسد که: ملال ریشه همه شر هاست.
خیلی از اتفاقات بد دیگر نیز به دلیل همین موضوعی است در مورد آن صحبت می کنیم، مثلا ملال احتمال حمله قلبی را به طرز چشمگیری افزایش می دهد. یا تحقیقات نشان داده در کنار خستگی دلیل بسیاری از تصادفات احساس ملال است. ملال می تواند باعث خوردن ناسالم و بیش از حد شود، برای اینکه خودمان را مشغول کنیم. به نوعی به مغز خود باج می دهیم با قند و چربی!
یکی دیگر از آسیب های این وضعیت روزمرگی قمار است، که البته قمار فقط کازینو نیست. ما گاهی در زندگی قمار می کنیم و تصمیماتی پر ریسک و خطرناک می گیریم که برای همیشه سرنوشت ما را عوض می کند و ریشه آن همین رنج ملال است.
رابطه روزمرگی و ملال با پیشرفت
ملال باعث کنجکاوی نیز می شود. یعنی همین نیرویی که به تو می گوید که کاری انجام دهی یا جست و جویی را شروع کنی، باعث بسیاری از پیشرفت های ما شده است. گاهی رنج محرکی است برای خلق داستان های جدید.
در واقع روزمرگی بهایی است که ربات ها هم مثل ما باید در ازای هوشمند تر شدن بپردازند. پس پیام ملال صرفا دور کردن احساسات ناخوشایند در کوتاه ترین زمان ممکن نیست، بلکه خیلی وقت ها پیامش پیدا کردن راهی برای تعامل بهتر با دنیا و خودمان است. در عین حال همین ملال می تواند باعث مرگ خاموش خیلی از ما شود. نوع مواجهه ما با این وضعیت بی قراری و بی تابی و دردناک است که تعیین مس کند کدام اتفاق برای ما بیوفتد.
ملال می تواند باعث خیلی از فاجعه های بزرگ هم بشود، مثل جنگ. متوجه شده اند که یکی از دلایل مهم بسیاری از جنگ ها همین احساس روزمرگی است. یعنی آدم ها دفن شده اند در یکنواختی و روزمرگی و جنگ فرصتی را برای آنها فراهم می کند که هیجانی عجیب اما وحشتناک را تجربه کنند.
ریشه بسیاری از رنج های ما، پاسخ هایی است که به ملال می دهیم. ما دائما دنبال چیزهای جالب ایم. یک زمانی ارزشمند بودن چیزی یا پدیده ای، همان چیزی بود که باعث می شد ما آن پدیده را بخواهیم اما الان مهم ترین چیزی که ما در دنیا دنبال آن هستیم، چیزهای جالب است. همه چیز باید جالب و جالب تر باشد!
ما چون جست و جو درون خودمان را ترک کردیم، محتاج شده ایم برای جست و جوی چیزهای جالب و جالب تر در دنیای بیرون وهمیشه هم نا امید می شویم و دست از این جست و جوی اشتباه و بیهوده هم بر نمیداریم. ما داریم کم می شویم … داریم خالی می شویم از معنای آدم …
منحنی مضاعف دانش!
فردی به نام باک مینستر فولر، مفهومی دارد به نام منحنی مضاعف دانش؛ او سعی دارد با این مفهوم توضیح دهد که دانش با چه نرخی دارد بیشتر و بیشتر می شود. تا سال 1900 دانش بشر در هر قرن 2 برابر می شده، تا میانه قرن بیستم هر 25 سال و امروزه تقریبا در یک سال این اطلاعات دو برابر می شود. بیشتر شدن اطلاعات در اطراف ما خیلی خوب است اما در عین حال خیلی هم هوشمندی می خواهد. یعنی با این تفاسیر مهم ترین مهارتی که ما در قرن 21 به آن نیاز داریم، مدیریت توجه ما است. اگر ما توجه خود را مدیریت نکنیم، دیگران این کار را برای ما انجام می دهند و دیگران در یک اقتصاد بزرگ مبتنی بر توجه، از گرفتن توجه ما پول های هنگفتی به دست می آوردند.
وقتی کمیت اطلاعات زیاد می شود، خودبه خود کیفیت اطلاعات هم پایین می آید. برای اطمینان از این موضوع نگاهی به اکسپلور اینستا بیندازید یا موزیک هایی که در این حجم زیاد تولید می شوند. واقعا چه سطحی از کیفیت را دارند؟
ما برای ساختن معنا نیاز به زمان داریم، نیاز به آهستگی، نیاز به اینکه اطلاعات را تفسیر، ارزیابی، انتخاب و نقد کنیم و همه اینها در آهستگی رخ می دهد. ویتگِنشتاین می گوید: در مسابقه فلسفه کسی می تواند برنده شود که بتواند آهسته تر بدود. همه آدم ها برای آگاهی و رسیدن به مسیر صحیح زندگی خود به فلسفیدن نیاز دارند!
اما با بمباران شدن با اطلاعات ما دیگر فرصت ارزیابی و تفسیر و ترکیب و شخصی سازی اطلاعات را نداریم. مثل اینکه ما بخواهیم از شیلنگ آتش نشانی آب بخوریم، قطعا شدنی نیست.
مفهوم پارادوکس در ملال
ملال و روزمرگی به طرز جالبی هم حاصل تنوع کم و هم حاصل تنوع زیاد است. در مفهوم پارادوکس انتخاب، وقتی تعداد گزینه های ما خیلی زیاد می شود ما عملا فلج می شویم و نمی توانیم انتخاب کنیم. یعنی همان اتفاقی رخ می دهد که وقتی گزینه ها کم هستند ما تجربه می کنیم.
پژوهش ها نشان داده که انفجار اطلاعات به افزایش ملال منجر می شود. اینترنت تبدیل به پناهگاهی شده است برای گریز از ملال که در آنجا با انبوهی از اطلاعات سطح پایین بمباران می شوند. و انگار مدام دنبال مسکنی می گردیم که این درد را آرام کنیم اما مدام درد ما بیشتر و بیشتر می شود.
ما داریم از خالقانِ فعالِ معنا، تبدیل می شویم به مصرف کنندگانِ منفعلِ تجربه. مفهومی هست که این روزها فیلسوفان تکنولوژی زیاد آن را مطرح می کنند؛ کانسپتی به نام اتصال بدون ارتباط. حال بهتر است بدانیم تاثیر این ماجرا چیست. تا سال 2010، قبل از تولد شبکه های اجتماعی واژه ملال و کسل به شدت در گوگل جست و جو میشد اما پس از آن واژه افسردگی به شدت از آن پیشی گرفت.
یعنی فرد به درجه ای از یاس می رسد که دنبال راهی برای رهایی از این احساسات می گردد. بسیاری از ما هم بجای دنبال راه حل گشتن، اکسپلور اینستا را بالا و پایین می کنیم و انواع مختلف محرک های بیرونی و جالب را به مغز خود پمپاژ می کنیم که شاید از این روزمردگی بیرون بیاییم اما هر روز حالمان بدتر می شود.
پاسخی که ما به ملال می دهیم، پاسخ اشتباهی است.
همه جا پر شده از این شعاری که خودت رو دوست داشته باش. به خودت جایزه بده. این اتفاق درستی است اما آن طرف موضوع را هم ببینید. برای اینکه خودمان را دوست داشته باشیم باید کمی به خودمان سخت بگیریم، مثل فرزندمان که چون دوستش داریم گاهی به او سخت می گیریم تا آدم بهتری شود. آزادی حاصل اراده است و اراده یعنی اینکه گاهی خودمان را محدود کنیم.
آزادی با خود محدود سازی رابطه دارد، یعنی ما وقتی آزادیم که خودمان بتوانیم کمی خودمان را محدود کنیم. خود مهم است! دیگری نباید این کار را انجام دهد. در واقع وقتی ما خودمان را آزاد می گذاریم که هر تجربه ای را داشته باشیم و هر محرک نازلی را به مغز خود برسانیم و هر چیزی را به عنوان یک تجربه جالب دریافت کنیم و در مغز خود بنشانیم؛ آنوقت ما دیگر آزاد نیستیم و در بند همه این محرک های بیرونی هستیم. یعنی ما دیگر اصالت نداریم و انسان آزادی نیستیم چون به این چیزهای جالب و مبتذل معتادیم.
ما خیلی چیزها را اشتباه فهمیده ایم. مثل این جمله : لحظه را دریاب! برداشت ما از این حرفِ خوب برداشت نادرستی است. ما فکر می کنیم لحظه را دریاب یعنی کاری را انجام بده فارغ از اینکه انجام آن چه ضرری می تواند داشته باشد. اما تفسیر دیگری می تواند از این جمله وجود داشته باشد.
تفاوت احساس و حال
یکی از فیلسوف های مهمی که خیلی خوب به موضوع ملال پرداخته و سعی داشته تا پاسخی برای آن بیابد، “مارتین هایدگر” است. هایدگر در فلسفه خود بین احساس و حال تفاوتی قائل است؛ احساس چیزی است که مرجع بیرونی مشخص دارد، برای مدت کوتاهی طول می کشد و سپس می گذرد. اما حال طولانی تر است. به عنوان مثال ممکن است ما احساس اندوه داشته باشیم که دلیل مشخصی دارد و مدتی هم ما را درگیر می کند. اما گاهی ممکن است حال اندوه داشته باشیم، یعنی مودِ ما مود اندوه باشد. این حال تفاوتش با احساس این سات که پرده ای روی تمام اتفاقات پیرامون می اندازد. حال چیزی است که باعث می شود تحت تاثیر آن تفسیر ما از اطراف و پدیده ها تغییر کند.
هایدگر فکر می کرد که حال مقدم بر تفسیر است. یعنی حالی که آدم ها در شرایط مختلف دارند باعث می شود تفسیر آنها جهت خاصی پیدا کند. مثلا وقتی یک نفر در حالِ خشم است باعث می شود هر چیز کوچکی او را خشمگین کند. یعنی حال فیلتری است که اطلاعات جهان بیرون از آن عبور می کند و رنگ و بوی آن حال را می گیرد و ما حال های مختلفی در شرایط مختلف داریم.
ملال هم یک حال است. یک حال عجیب که با همه حال ها یک فرق مهم دارد و آن فرق این است : ملال حالِ بی حالی است. فقدان همه حال ها. یعنی ملال یک حال و یک مودی است که باعث می شود ما نتوانیم هیچ حال دیگری را برای مدتی تجربه کنیم. نه عصبانی هستیم، نه خوشحال ،نه اندوهگین … ما بی حالیم، حالِ بی حالی!
در اینجا به نکته مهمی می رسیم، اینکه پس ملال به دلیل تفاوتش با بقیه حال ها یک مزیت دارد. زمانی که ما دچار ملال هستیم داریم یک حال بی حالی را تجربه می کنیم که حال های دیگر برای مدتی کنار می روند و من این فرصت را دارم که آن محرک یا اتفاق بیرونی را به صورت خالص و واقعی تجربه کنیم؛ یعنی دقیقا همانگونه که هست. وقتی ملال حال بی حالی است، یعنی پرده را از روی چیزهای مختلف، از روی دنیا و خودمان بر می دارد.
هایدگر این را می گوید تا به این نتیجه برسد : او معتقد است که ملال به دو صورت اتفاق می افتد که این دو بسیار با هم متفاوت هستند.
- ملال اجباری : یعنی ما در شرایطی زندگی می کنیم که یک سری مسکن های غلط (همان محرک های حسی بیرونی) هم دائما به خود تزریق می کنیم و این ملال بیشتر و بیشتر در ما شکل می گیرد و ما را دچار رنج می کند.
- ملال اختیاری : جایی که ما با اختیار خود، با خواست خود تصمیم می گیریم که حوصله مان سر برود و دچار ملال بشویم. مثل مدیتیشن! ملال انتخابی یا عامدانه راه را برای حرکت به سمت درون باز می کند و ما می توانیم با خود و پدیده های اطرافمان طور دیگری برخورد کنیم.
ملال هم درد است و هم درمان !
یونانی ها دو مفهوم برای زمان داشته اند: کرونوس که همان زمان کمّی است و دیگری کایروس بود که همان زمان کیفی است. مثلا وقتی دو دلداده با هم حرف می زنند، تجربه آنها از زمان مثل کسی که در یک جلسه کاری حضور دارد، نیست. آنها ممکن است زمان را کاملا متفاوت و با کیفیت بیشتری حس کنند. وقتی ما به استقبال ملال می رویم این است که تجربه ما از زمان کمّی به زمان کیفی تبدیل می شود. در یک لحظه زمان فرو می ریزد و مانند یک بی نهایتِ تهی، از درون منفجر می شود و این لحظه، لحظهِ شهود است. لحظه ای که ما ناگهان می توانیم چیزی را حس کنیم اما ملال مقدمه این شهود است.
ما باید بگذاریم حوصله مان سر برود و عامدانه به استقبال ملال برویم تا ملالِ عامدانه پرده هایی را که روی جهان انداخته ایم کنار بزند.
فیلسوفی به نام مارتین بوبر معتقد است به دو روش می توان با جهان مواجه شد:
- من آن : یعنی من با یک چیز مواجه شوم. با این روش چیزی که من با آن مواجه ام (یک شی، یک آدم، یک درخت) یک “آن” است، یک چیز. و در واقع رابطه ای وجود ندارد و صرفا آن چیز برای ما یک ابزار است که بتوانیم آن را به استخدام خود در بیاوریم و به نفع خود از آن استفاده کنیم.
- من تو : در این روش من با یک “تو” طرف هستم. موجودی که شخصیت دارد و در رابطه من تو است که ارتباط می تواند تعریف شود. جهان مدرن فقط یک روش برای دیدن همه چیز به ما داده و آن روش من آن است. یعنی همه چیز برای ما یا دشمن است یا ابزار. اصلا ارتباطی شکل نمی گیرد و ما برای دیگران تشخصی قائل نیستیم.
اگر ما به ملال فرصت دهیم و خود را شجاعانه با ملال مواجه کنیم، رابطه ما را با دنیا، از من آن به من تو ارتقا می دهد. خیلی چیزها به طرز کسل کننده ای، واقعا هیجان انگیز اند. وقتی ما در دنیا با انواعی از مسکن ها خود را بمباران می کنیم؛ درک و دریافت حیات، زندگی، جهان و خودمان را از دست می دهیم.
ما دچار نابینایی، ناشنوایی و بی حسی ناشی از بی توجهی هستیم. ما بسیاری از چیزهای مهم پیرامون خود را حس نمی کنیم. وقتی رابطه ما با پدیده ها از رابطه من آن (یک رابطه ابزاری) به رابطه من تو (یک رابطه دارای تشخص) آن وقت تجربه ما طرز بنیادینی متفاوت می شود. و مقدمه تمام این شهود، تجربه ملال عامدانه است.
چاره روزمرگی چیست؟
پاسخ شاید همین چیزهای کوچکی است که در اطراف ما وجود دارد. ما مدام به دنبال تجربه های بزرگ و خیلی جالب برای بیرون آمدن از این احساس هستیم. اما همه چیزی که داریم همین چیزهای کوچک و معمولی دورمان است. فقط لازم است چیزهای آشنا را دوباره نا آشنا کنیم. آشنایی زدایی کنیم از پدیده های اطرافمان. در دنیای ما پدیده ای است که حال آدم ها را بد می کند و آن کهنه سازی تازگی است. یعنی حتی چیزهای جدید هم بلافاصله پس از مدت کوتاهی کهنه می شود.
اگر شما با همین چیزهای کوچک اطرافت لذت نبرید، در هیچ بهشتی هم نمی توانی لذت ببری و اساساً راه بیشتر کردن کیفیت زندگی این است که در همینجا و اکنون بتوانی با چشم هایی دنیا را ببینی که این چشم ها زیبایی را می تواند در نگاه تو بسازد. چیزهای ساده حیرت آور! باید به اطرافمان توجه کنیم.
فرانسیسکو دکودو جمله ای دارد : آه ای زائر! در روم به دنبال روم می گردی و در روم، روم را نمی یابی.
محل ملاقات واقعی دیگران با خودشان و با دیگران، جایی است که با توجه به یک چیز واقعی درک عمیقی از آن پیدا می کنند. مثلا توجه به یک درخت. وقتی راجع به آن و با هم حرف می زنیم می توانیم واقعا همدیگر را ملاقات کنیم. در دل زندگی…
حداقل یک بار در ماه با ملال سفر کنید. منظره های اطراف در ابتدا خیلی کسل کننده است، اما اگر پیاده نشوید جلوتر حیرت انگیزترین، خالص ترین و در عین حال ساده ترین زیبایی های جهان منتظر شماست. و در نهایت زیباترین چیزی که در سفر با ملال می توانید با آن ملاقات کنید “خودتان” هستید. خودی که شاید سالهاست منتظر ملاقات با شماست…
منبع : رادیو راه | دکتر مجتبی شکوری
دلیل اصلی روزمرگی احساس ملال است.
یکنواختی، نداشتن هدف و معنا، بحران اراده، عدم ارتباط بین چالش ها و مهارت ها
احساس چیزی است که مرجع بیرونی مشخص دارد، برای مدت کوتاهی طول می کشد و سپس می گذرد. اما حال طولانی تر است.
در پیویو بیشتر بخوانید:
https://pioio.com/mag/2022/03/12/how-to-set-your-bodys-biological-clock/ https://pioio.com/mag/2022/02/20/what-to-do-with-feeling-tired-always-tired/
نظرات کاربران